به گزارش پایگاه اطلاعرسانی جمعیت هلالاحمر؛ محمدحسین پورمحمد، یکی دیگر از ناجیان هلالاحمر استان گیلان است که در حمله وحشیانه رژیم صهوینستی، خودش را به صحنههای حادثه رساند و با قدرت و شجاعت در کنار هموطنانش ماند. امدادگری که 13 سال داوطلبانه در مسیر نجات قدم برداشت و از روزی که لباس سرخ و سفید را پوشید، با خودش عهد بست که هرگز هیچ میدانی را خالی نگذارد. او در این چند روز وقتی موشک از آسمان می آمد، وقتی دود و غبار و آوار، زندگیها را یکی پس از دیگری از بین میبرد، خودش را ثابت کرد و توانست مرد میدان باشد. 4 نفر را زنده، از زیر آوار بیرون آورد و در پسلرزههای حمله، هرگز پا پس نکشید.
آن روز تلخ
«از جمعه شب آماده شدیم، تجهیزاتمان را جمع کردیم و وارد صحنههای جنگ شدیم. وقتی وارد میدان شدیم، از همان لحظه اول پای کار بودیم. پنج روز در تهران بودم. شبانه روز کار کردیم و حتی استراحت هم نداشتیم. وقتی به صحنههای جنگ رسیدم، دیگر به هیچ چیز به جز نجات فکر نکردم. عملیاتها و ماموریتها را یکی پس از دیگری انجام دادیم، تا اینکه آن روز تلخ فرا رسید. همکارانمان را زدند. رفیق چند ساله مرا به شهادت رساندند. از آن زمان همهچیز عوض شد. مجتبی ملکی از دوستان صمیمی من بود. ما در استان قم با هم فعالیت میکردیم، بعد از آن، او انتقالی گرفت و به تهران آمد و در پایگاه چیتگر همکاریاش با جمعیت را ادامه داد.»
پایان رفاقت چندین ساله
«آن روز وقتی وارد محدوده حادثه شدیم، اصلا تصورش را هم نمیکردیم که قرار است، غمگینترین روزمان را سپری کنیم. همانجا متوجه شدم بچهها با هم حرف میزنند، ناراحتند، عصبانی اند، ناگهان اسم مجتبی ملکی را شنیدم. تصور میکردم، فقط آسیبدیده. به بچهها گفتم، الان مجتبی کجاست، میخواهم او را ببینیم، همانجا به من گفتند که دیگر او را نخواهیم دید. هنوز هم باورم نمیشود. دو روز پیش از آن بود که با او تلفنی صحبت کردم. انگیزه داشت. حتی اعتراض هم نمیکرد. به او گفتم، شرایط اگر بد است، نرو. در ماموریتها حواست باشد، ولی او گفت تا وقتی این جنگ ادامه دارد، من پای کار هستم و هیچ مشکلی هم وجود ندارد. دو روز بعد، خبر شهادتش را شنیدم. پیکر دوستم را دیدم و دیگر نتوانستم آن صحنه را از ذهنم پاک کنم. با این حال وقتی حالمان بد بود، باز هم به ماموریت ادامه دادیم. قلب و روحمان زخمیبود، ولی نمیشد از دست از کار بکشیم، نمیشد، مردم را تنها بگذاریم. با حال بد، ولی با انگیزه بیشتر ادامه دادیم.»
مجتبی مهربان بود
«هیچکس پیدا نمیشود که از مجتبی خاطره بدی داشته باشد. از هرکدام از امدادگران که بپرسید، حداقل یک خاطره خوب و یک همکاری مثبت از او روایت میکنند. از همان برخورد اول، همه مجذوب حیا و صداقت و ایمان و مهربانیاش میشدند. بچه پرتلاشی بود. هم از نظر کار فنی و عملیاتی و هم از نظر آگاهی، سطح بسیار بالایی داشت. در اکثر ماموریتها پای کار بود و با عشق و علاقه ماموریتهایش را انجام میداد.»
اشک ریختیم
محمدحسین به صحنه تلخ دیگری اشاره میکند: «در یک ماموریت نیمههای شب، وارد صحنهای از آوار ساختمان شدیم. با تجهیزات وارد محل شدیم. کار تجسس را آغاز کردیم که در میان آوار، خانوادهای را پیدا کردیم. این خانواده یکدیگر را در آغوش گرفته بودند، در میانشان کودک چهار سالهای هم بود که همگی جانشان را از دست دادند. این صحنه آنقدر ما را تحت تاثیر قرار داد که اشک ریختیم. تمام بچهها، ناراحت شدند. این جنگ ناعادلانه بود. نابرابر بود. آن کودک گناهی نداشت که در خانهاش، با ترس و وحشت شهید شود. با این حال، سعی کردیم روحیه خود را نبازیم. ادامه دادیم. با اینکه تصویر آن کودک از ذهن ما خارج نمیشد.»
انرژی مضاعف بعد از نجات
«در منطقه ستارخان پس از اعلام یک حادثه، بلافاصله حرکت کردیم، هفت تیم عملیاتی از استان گیلان بودیم. آنجا در یک شرکت تبلیغاتی 9 نفر حضور داشتند که مشغول کار بودند. تصور میکردیم، کسی آنجا زنده نباشد، ولی به ما گفتند که صدای افرادی را در میان آوار میشنوند. وارد آوار شدیم، تونل ایجاد کردیم. بلافاصله دسترسی ما به دو مرد باز شد. آنجا بود که متوجه شدیم، آموزشهایی که در این سالها در جمعیت دیدیم، چقدر کارایی دارد. چون ایجاد تونل در آوار کیکی، جزو آموزشهای ضمن خدمت ما بود که اینجا به دردمان خورد. ما توانستیم دو مرد را از آوار بیرون بیاوریم. آن دو نفر گفتند که دو خانم دیگر در بخشی از ساختمان گرفتار شدهاند. همان عملیات را در میان آوار انجام دادیم و این بار یک حفره ایجاد کردیم. به یک خانم دیگر دسترسی پیدا کردیم. دقایقی بعد هم به خانم دیگری رسیدیم و او را هم نجات دادیم. آنجا بود که انرژی مثبت و مضاعفی گرفتیم و تا نیمههای شب، کار آواربرداری را انجام دادیم.»
خاطراتی در ذهنمان ثبت شد که هرگز فراموش نخواهیم کرد
«در این مدت، در میان همکارانم، کسی را سراغ ندارم که حتی به زبان بیاورد که خسته شده است. همه بچهها با روحیه بالا کار میکردند. هیچکدام نترسیدیم و حالمان بد نشد. اگر باز هم ادامه داشت، مشتاقانه پای کار بودیم و همگی سعی میکردیم روحیه خود را حفظ کنیم. ما در این بحران، شرایط متفاوتی را تجربه کردیم. از همه بیشتر، ناعدالتی و ناجوانمردی بود که به خانوادهها و افراد بیگناه تحمیل شده بود. این مساله این روزها را برای ما متفاوتتر کرد و باعث شد که خاطراتی در ذهنمان ثبت شود که هرگز آن را فراموش نخواهیم کرد. با اینکه سعی میکردیم مثل تمام ماموریتها، کارمان را انجام دهیم، ولی صحنهها برایمان تفاوت داشت. اما تاثیرات مثبتی هم داشت، حس همدردی و همدلی را در میان مردم به چشم دیدیم و همین انگیزهای شد که ما هم وظایفمان را به درستی انجام دهیم.» / سیما فراهانی