به گزارش پایگاه اطلاعرسانی جمعیت هلالاحمر؛ معصومه آباد در سال ۱۳۶۰، در سن ۱۷ سالگی، به عنوان امدادگر به جبهه اعزام میشود. پس از مدتی، در حوالی خرمشهر توسط نیروهای عراقی اسیر و به همراه سه زن دیگر (مرضیه دباغ، شهربانو امانی و محبوبه عسگری) به زندانهای عراق منتقل میشود.
در طول چهار سال اسارت، معصومه آباد با شرایط سخت روحی و جسمی، شکنجههای روانی، تحقیر، فشارهای اعتقادی و زندگی در سلولهای تاریک و آلوده روبهرو میشود. اما او با ایمان، صبر و روحیهای مقاوم، از این دوران عبور میکند و پس از آزادی، تجربیات خود را در کتاب «من زندهام» بازگو میکند.
سلما نوبخت داوطلب جوان هلالاحمر آذربایجانغربی میگوید: وقتی این کتاب را خواندم به امدادگری علاقهمند و عضو هلالاحمر شدم.
«در تجاوز رژیم صهیونی به کشورم، سعی میکردم کنار بچههای امدادگر باشم، از صبح به هلالاحمر می رفتم و نگران، اخبار را دنبال میکردم، با آموزشهایی که در تیم سحر هلالاحمر (سفیران حمایتهای روانی) دیده بودم سعی میکردم اطرافیان را رودر رو یا با تماس آرام کنم ولی احساس میکردم کافی نیست. من به عنوان یک عضو هلال احمر باید موثرتر عمل میکردم.»
او میگوید: «ناگهان یاد خاطرهای از مادربزرگم افتادم که از روزهای جنگ تحمیلی میگفت: در زمان جنگ ما زنان کنار هم جمع میشدیم انواع مربا، رب گوجه فرنگی، آبلمیو تهیه میکردیم، تعدادی از بانوان نان میپختند و برخی نیز در بستهبندی خشکبار همکاری میکردند، سپس اقلام بستهبندی شده به جبهههای جنگ ارسال میشد.»
سلما ادامه میدهد: «من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم همین کار را بکنیم. برای اینکه بچههای امدادگر در حالت آمادهباش بودند و به صورت شبانهروزی در اداره، برای اینکه دلتنگ غذاهای همسران و مادرانشان نباشند غذاهای خانگی درست کردیم. یک روز آبگوشت پختیم، یک شب کوکو و روزها و شبهای دیگر چند نوع آش سنتی. از صبح جمع میشدیم و محیای پختن غذا بودیم، سبزی پاک میکردیم، دیگ هم میزدیم و سفره پهن میکردیم تا همه کنار هم غذا بخورند و اندکی از رنج دوری از خانواده و روزهای سخت را کم کنیم. حتی برخی بچهها، لباسهای امدادگران را به خانه میبردند، میشستند و اتو میکشیدند.»
سلما در پایان میگوید: «آن روز ها و شبهای سخت گذشت، ماهنوز داغدار هموطنانمان هستیم اما از اینکه توانستیم اندکی از بار رنج آنها برداریم، خوشحالیم.» / بهنام رضازاده