امروز شنبه  ۷ تير ۱۴۰۴
روایت؛ مسؤل تیم واکنش سریع هلال‌احمر استان گیلان از دل حادثه:

آماده شهادت بودیم

مسئول تیم واکنش سریع هلال‌احمر استان گیلان به عنوان یکی از تیم‌های عملیاتی فعال در امدادرسانی به حملات وحشیانه رژیم صهیونی، روایت‌های شنیدنی را از دل حادثه بازگو می‌کند.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی جمعیت هلال‌احمر؛ فرزین حبیب‌پور، مردی ۳۳ ساله با کوله‌باری از تجربه در امدادونجات، مسئول تیم واکنش سریع استان گیلان است. از سال ۱۳۸۶ همکاری خود را با جمعیت آغاز کرد و پس از سال‌ها کار داوطلبانه، سه سال پیش به صورت رسمی جذب شد. او و همکارانش، در روزهای سخت، داستانی از ایثار و فداکاری را رقم زدند که شنیدنش قلب هر انسانی را به درد می‌آورد.

ورود به قلب حادثه

«از همان روز اول، به عنوان اولین تیم وارد تهران شدیم و مستقیم به محل یک حادثه دلخراش اعزام شدیم. دو شبانه‌روز تمام، بی‌وقفه در میان آوارها به دنبال امید می‌گشتیم و کار آواربرداری را انجام می‌دادیم. پس از آن، به محلی دیگر رفتیم و خدماتمان را ادامه دادیم. در تمام این مدت، لحظه‌ای آرام نداشتیم.» فرزین با صدایی که هنوز هم ردِ درد در آن پیداست، ادامه می‌دهد: «صحنه‌ای‌ که هرگز فراموش نمی‌کنم، شهادت همکاران عزیزمان بود. ما آمده بودیم تا به مردم کمک کنیم، اما شهادت همکارمان آن هم در مقابل چشمانمان، چیزی نبود که بتوانیم به راحتی هضم کنیم. آن لحظه، پهبادها را بالای سرمان می‌دیدیم که می‌چرخیدند و ناگهان موشک به همکارانمان اصابت کرد. آن دو نفر را خوب نمی‌شناختم، فقط یک بار در همان روزهای پرالتهاب جنگ، در ماموریتی با امیرحسن جمشیدپور همراه بودم. وقتی خبر جان باختن او را شنیدم، بغض گلویم را گرفت و حالم دگرگون شد. قرار بود آن روز به محل انفجار صداوسیما برویم، اما در میانه راه، ماموریت تغییر کرد و ما به همان جایی اعزام شدیم که همکارانمان به شهادت رسیدند. با این حال، حتی بعد از این واقعه تلخ، دست از کار نکشیدیم؛ اتفاقا انگیزه‌مان بیشتر هم شد.»

غم بی‌پایان خانواده‌ها

او در ادامه صحبت هایش به صحنه‌های تلخ دیگری اشاره می‌کند: «در این مدت، صحنه‌های تلخ بی‌شماری دیدیم. اما هیچ چیز به اندازه بی‌قراری خانواده‌ها در مقابل آوار، دلخراش نبود. یادم می‌آید پسری جوان، جلوی آوار بی‌تابی می‌کرد و التماس‌کنان می‌گفت: ‘می‌خواهم خودم بروم داخل آوار و پدرم را نجات دهم!’ هرچه با او صحبت می‌کردیم، آرام نمی‌شد. سعی داشتیم به او بفهمانیم که پدرش امکان ندارد زیر آوار زنده مانده باشد، اما او فقط اشک می‌ریخت و قبول نمی‌کرد. در بسیاری از مواقع، حتی نمی‌توانستیم پیکرهای سالم را به خانواده‌ها تحویل دهیم؛ این موضوع برایمان آزاردهنده و غیرقابل تحمل بود.»

معجزه در دل ویرانی

فرزین از ماجرای عجیبی می‌گوید که در آن روزها اتفاق افتاد: «یک بار به محل حادثه‌ای رسیدیم که ساختمانی کاملا آوار شده بود. گویا بر اثر شدت انفجار، خانمی‌باردار از داخل ساختمان به روی درختی پرتاب شده بود. باورنکردنی بود، اما هم او و هم نوزادش سالم مانده بودند، در حالی که شوهرش در همان خانه جان باخته بود. این اتفاق، نشانه‌ای از امید در دل آن همه ویرانی بود.»

فداکاری بی‌چون و چرا

حبیب‌پور می‌گوید: «در این مدت، حتی به مقر استراحتمان هم نمی‌رفتیم. همان کنار خیابان یا نزدیک محل ماموریتمان استراحت می‌کردیم. منتظر می ماندیم تا ماموریت بعدی به ما اعلام شود. بچه‌ها با تمام وجودشان کار می‌کردند. امدادگران ما در آن روزها واقعاً جهادی عمل کردند. چندین شبانه‌روز بی‌وقفه کار کردیم و سپس به گیلان بازگشتیم، اما در اینجا هم همچنان در آماده‌باش کامل ماندیم. اگر اتفاقی رخ دهد، آماده‌ایم که دوباره به میدان برویم و کمک کنیم.»

نگرانی خانواده‌ها و رنج شخصی

نجاتگر هلال‌احمر از نگرانی‌اش در آن روزها می‌گوید: «دراین مدت، هر بار که حادثه‌ای رخ می‌داد و موشکی به جایی اصابت می‌کرد، خانواده‌هایمان بلافاصله تماس می‌گرفتند. ما هرگز به آنها نمی‌گفتیم که دقیقا کجا هستیم. به آنها اطمینان می‌دادیم که در محل انفجار نیستیم تا نگرانیشان روی ما تاثیر نگذارد. مثلا همکارم که دو قلوهای کوچک دارد، علاوه بر نگرانی خودش، اگر خانواده‌اش هم تماس می‌گرفتند و دل‌نگران بودند، اذیت می‌شد. با اینحال، او تا آخرین لحظه به صورت جهادی کنارمان بود و حتی به خانه‌اش نرفت. خودم هم برادری ۲۳ ساله دارم که در تهران کار می‌کند. یک روز، محل کار برادرم مورد حمله قرار گرفت. بلافاصله با او تماس گرفتم، اما جواب نداد. نشستم و اشک ریختم. با خودم گفتم دیگر تمام شد، برادرم را از دست دادم. اما گویا در آن لحظه در شرکت نبود. تا تلفنش را جواب بدهد، مردم و زنده شدم. آن روز، بدترین روز زندگی‌ام بود. من هیچوقت برای جان خودم دل‌نگران نبودم، اما به خاطر عزیزانم و مردم کشورم، مرتب نگران بودم.»

همدلی مردم و تفاوت جنگ

او به همدلی بسیار خوب مردم اشاره می‌کند: «در این مدت، مردم هم همراهی بسیار خوبی با ما داشتند. در هر حادثه‌ای، می‌آمدند و هر کمکی که از دستشان برمی‌آمد، انجام می‌دادند؛ حتی شده یک وعده غذا یا آب به امدادگران بدهند. صحنه‌های جنگ، با بحران‌های دیگر بسیار متفاوت است. اینکه در خانه‌ات نشسته باشی و کسی از خارج مرزها تو را هدف قرار دهد و جانت را از دست بدهی، واقعا تجاوز محسوب می‌شود. هضم این موضوع دردناک و غیرقابل تحمل است. اینجا خاک ماست و ما در کنار هم سعی می‌کردیم از مردم، وطن و کشورمان دفاع کنیم.»

جانفشانی بی‌حد و مرز

او در پایان می‌گوید: «در آن لحظات، تنها به جان انسان‌ها فکر می‌کردیم. تنها چیزی که به آن فکر نکردیم، جان خودمان بود. حتی به شهادت هم فکر کرده بودیم. البته روز اول که آمدیم، کمی ترسیدیم، اما روزهای بعدی برایمان عادی شد و حتی به امدادگران جدیدی که به جمع ما می‌پیوستند، دلگرمی می‌دادیم. با خودمان می‌گفتیم اگر به شهادت رسیدیم، در راه وطن و کشورمان بوده است. خودمان را برای این موضوع هم آماده کرده بودیم. در اینروزها که اوضاع آرام شده و ما بازگشته‌ایم، سعی می‌کنیم فقط با یکدیگر صحبت کنیم و در مورد صحنه‌هایی که دیدیم، به کسی چیزی نگوییم. فقط می‌خواستیم کمی‌برون‌ریزی داشته باشیم تا بتوانیم آن را فراموش کنیم. سعی می‌کنیم به خودمان مسلط باشیم تا عذاب نکشیم و این اتفاقات تاثیر منفی روی ما نگذارد.» / سیما فراهانی

 

0
/
۱۴۰۴/۰۴/۰۷- ۰۹:۳۱
/
شنبه 7 تیر 1404 - 09:31
متن دیدگاه
نظرات کاربران
تاکنون نظری ثبت نشده است
لینک کوتاه