به گزارش پایگاه اطلاعرسانی جمعیت هلالاحمر؛ در غوغای جنگ، جایی که سایه ترس و ویرانی بر سر شهر سنگینی میکند، قهرمانانی هستند که بیباکانه به دل حادثه میزنند. آنها بیآنکه نامی از خود برجای گذارند، زندگی خود را کف دست میگیرند تا چراغ امید را در دل تاریکی روشن نگه دارند. علی متینفر، امدادگر 40 ساله جمعیت هلالاحمر، یکی از همین مردان بیادعا و قهرمانان واقعی است. او که از سال 1390 با پیراهن سرخ و سفید هلالاحمر زندگی میکند و 10 سال داوطلبانه در این مسیر گام برداشته است، کولهباری از تجربیات تلخ و شیرین بحرانهای مختلف را بر دوش دارد؛ حتی در یک حمله تروریستی نیز حضور داشته و به مردم خدمت کرده است. اما این روزها، علی متینفر در میدان جنگی بیرحم، پس از حملات بیوقفه رژیم صهیونیستی، ماجراهایی را از سر گذرانده که بسیار عجیب و ترسناک است. او برای نجات جان هموطنانش، مسیری دشوار و پرخطر را طی کرده؛ مسیری که هر ثانیهاش جدال با مرگ بود و هر لحظهاش، مبارزهای نفسگیر برای بقا. با این حال، او جان بر کف، وارد صحنهای ترسناک شد، تنها برای نجات جان یک انسان.
این امدادگر پرتجربه جمعیت هلالاحمر استان تهران، با صدایی که حکایت از روزهای سخت و طاقتفرسای جنگ دارد، روایت میکند: «از همان روز اول آغاز حملات، کار ما شروع شد و تا به امروز که 12 روز از جنگ میگذرد، ما در محل و در حالت آمادهباش کامل هستیم. در این مدت فقط گاهی در حد یکی دو ساعت به خانهمان سر زدم و دوباره به صحنه برگشتم. یک بار هم که پدرم کمی ناخوش شد و من فقط برای سر زدن به او به خانه رفتم؛ وگرنه تمام این مدت در صحنه حادثه بودهام و خدمترسانی میکنم.»
معجزه نجات
او به یکی از تلخترین و در عین حال معجزهآساترین لحظات اشاره میکند: «در یکی از مأموریتها، وقتی به صحنه رسیدیم، متوجه شدیم که فضا به شدت ناامن است. تصمیم به عقبنشینی گرفتیم. بلافاصله بعد از اینکه ما عقبنشینی کردیم، موشک دوم درست به همان محل اصابت کرد و اگر آنجا مانده بودیم، همگی جان خود را از دست میدادیم. آنجا کاملاً نابود شد و ما حدوداً 30 نفر بودیم؛ اگر میماندیم، الان زنده نبودیم. از آنجاییکه محل حادثه نزدیک اداره ما بود، بلافاصله پس از حمله اول، وارد صحنه شدیم، برای همین هنوز ارزیابی و ایمن سازی کامل محل انجام نشده بود. احتمال ریزش آوار مجدد را میدادیم، به همین دلیل عقبنشینی کردیم. در آن لحظه افراد زیادی در محل نبودند و کسی زیر آوار نمانده بود که بخواهیم مأموریت نجات را آغاز کنیم. چون کسی نبود و شرایط هم برای ماندن ما، مساعد نبود، تصمیم گرفتیم عقبنشینی کنیم. چند متر دور شدیم تا آتشنشانی هم برسد که بلافاصله انفجار دوم درست در مقابل چشمانمان رخ داد.»
رسالت ما نجات است
علی متینفر با لحنی محکم و قاطع میگوید: «در این چند روز بیشتر به من ثابت شد که ما به دنبال نجات هستیم و فقط برای این کار زاده شدهایم. در بحرانهای زیادی شرکت کردهام و در خطرهای بسیاری قرار گرفتهام. به نظرم رسالت ما همین است که کنار مردم باشیم. هر شخصی در زندگیاش یک هدفی دارد؛ ما هم هدفمان دفاع و نجات مردم است. من به چشم میبینم که همکارانم، بچههای کوچک دارند، ولی با این حال همه چیز را رها کردهاند و پای کار ماندهاند. این خیلی سخت است که جانت را کف دستت بگذاری و شبانهروز، در این صحنههای وحشتناک حضور داشته باشی. این مسئله فقط برای جسم و جان خطرناک نیست، بعد روانی بسیار زیادی هم دارد. فشار روانی هم ممکن است برای امدادگران خطرناک باشد. با این حال، بعد روانی ما در هر شرایطی آماده است و بدون هیچ ترس و دلهرهای پای کار میمانیم. کار ما این است که در دل بحران باشیم.»
پنج دقیقه تا شهادت
او، ادامه میدهد: «طبیعتاً جنگ سراسر تلخی است و هیچ قسمت شیرینی ندارد. تمام صحنههایش در ذهن ثبت میشود و پاک نخواهد شد. اما تلخترینش برای من شهادت همکارانم بود. درحالیکه ما برای آن حادثه اعزام شده بودیم. آمبولانس ملکی پنج دقیقه از ما زودتر به محل رسید. برای همین وقتی در راه بودیم، اعلام کردند که آمبولانس رسیده و شما به صحنه دیگری بروید. در اینگونه مواقع وقتی تیمی زودتر میرسد، به تیم بعدی اعلام میکنند که به حضور بیشتر نیاز نیست و آنها باید حادثه دیگری را بلافاصله پوشش دهند. ما هم همانجا دور زدیم و برگشتیم. وقتی به این موضوع فکر میکنم، حالم بد میشود که اگر ما زودتر میرسیدیم، احتمالاً مجتبی الان زنده بود. این ما بودیم که به شهادت میرسیدیم و همکارانم الان داشتند زندگی میکردند.»
لحظات پر اضطراب، زیر آوار
متینفر به یک «معجزه نجات» دیگر اشاره میکند و میگوید: «در یکی از حوادث، بعد از 7 دقیقه به محل رسیدیم. وقتی آنجا بودیم، ابتدا ارزیابی اولیه انجام شد. با تیم آتشنشانی هماهنگی کردیم و محیط تقریباً ایمن شد. آنجا جستجوها را انجام دادیم و بررسی کردیم که چند نفر داخل گیر افتادهاند. بچههای امدادگر 36 مجروح را از آن آوار خارج کردند. در داخل ساختمان که آواربرداری انجام میشد، آنها را نجات دادیم. چند لحظه بعد، ماموریت من برای نجات یک مصدومیکه زیر آوار گرفتار شده بود، آغاز شد. ما چند دقیقه آواربرداری کردیم و به صورت مصدوم رسیدیم تا راه هواییاش باز شود. از آن لحظه باید با مصدوم صحبت میکردیم که هوشیار بماند. همان زمان از او پرسیدم که چند نفر داخل هستند. هوشیاری داشت و صحبت میکرد، از ناحیه زانو و دست شکستگی داشت. پوست صورتش سوخته و چشمانش آسیب دیده بود. او داخل راهروی ساختمان بود، برای همین زنده ماند. دسترسی بیشتری به او نداشتیم. به همین دلیل من وارد آوار شدم. وقتی یک ساختمان آوار میشود، چندین خطر وجود دارد. ابتدا وجود نشتی گاز است که یک جرقه باعث انفجار میشود. بعدی، خطر آوار مجدد است. در این چند روز، خطر حمله مجدد هم وجود داشت. این احتمالات پر از ریسک و خطر است. به خاطر این مسایل، وقتی وارد آوار شدم، خطر را به جان خریدم.»
سه ماموریت پرخطر در یک شب
او ادامه میدهد: «وقتی داخل آوار شدم، تنها بودم. فضای و همبرانگیزی داشت، چون دستگاه زندهیاب داشتم، نباید فرد دیگری همراهم میآمد چون فرکانسها اشتباه میشد. برای همین برای پیدا کردن افراد زنده باید به تنهایی میرفتم. داخل آوار که بودم، ساختمان لرزید. همه جا تاریک بود. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است. تصور کردم که دیگر تمام شد و ساختمان همین الان روی سرم می ریزد. با همکارم که از طریق بیسیم در ارتباط بودم گفتم سریعتر کارهای بیرون را انجام بده که زودتر خارج شویم. بعد از آن مصدوم را خارج کردم و او را به بیمارستان منتقل کردند. بلافاصله بعد از خروج به یک مأموریت دیگر رفتم. چند ساعت درگیر حادثه بعدی بودیم و بعد از آن هم به یک مأموریت دیگر رفتیم. یعنی از ساعت 12 ظهر تا ساعت هشت صبح فردایش، بیوقفه درگیر حوادث مختلف بودم.»
ما امدادگران، به دور از سیاست کار میکنیم
علی متینفر با آرامشی عمیق میگوید: «ما امدادگرها در این مواقع سعی میکنیم به چیزی فکر نکنیم. فقط تمرکزمان روی نجات است و ایمنی جان همکارانمان. مثلاً همان روز که من یک مصدوم را از زیر آوار بیرون آوردم، همکارم هم همزمان با من داخل آوار شد تا مصدوم دیگری را نجات دهد. او رفیق ده ساله من است. در تمام بحرانها کنار هم بودیم. من از زیر آوار بیرون آمدم، ولی او هنوز داخل بود. آنقدر که در آن لحظات، نگران و وحشتزده بودم، آن پایین برای خودم، وحشت نکردم. نگران حالش بودم. مصدومیکه من داشتم، طبقه اول بود و مصدومیکه همکارم برای نجاتش رفت، در طبقه دوم یا سوم بود. هیچوقت چنین دلهرهای را تجربه نکرده بودم تا وقتی که به همراه مصدوم، از زیر آوار بیرون آمد. درواقع ما امدادگران، به دور از سیاست کار میکنیم. میدانیم که باید تمام تلاشمان را بکنیم تا فردی را نجات دهیم. فرقی نمیکند که چه کسی است، چون بیغرضی از اصول اصلی ما در جمعیت است. این کاری است که به خاطرش مدتها آموزش دیدهایم.»
این امدادگر در پایان صحبت هایش به صحنههای تلخ دیگری اشاره میکند: «در این مدت چیزی که بیشتر از همه آزارم داد، دیدن چهرههای نگران خانوادههایی بود که در مقابل آوار، چشم انتظار آثاری از عزیزانشان بودند. صدای ضجه، فریاد، گریه و نجواهای آنها مرتب در گوشم میپیچد. آنجا مینشستند و به آوار خیره میشدند تا شاید حداقل پیکر عزیزشان را تحویل دهیم. این موضوع برایم واقعا دردناک و تلخ بود.» / سیما فراهانی